در بارۀ آوای خاموشی
آوای خاموشی داستان بیزمانیست از تنهاییِ قلبی انسان و اینکه چگونه او را در درون خود میپیچاند و به رنجهای جانفرسا و یا به درماندگی، به انجامِ کارهای ناباورانه وادار می کند
بسیاری از ما بیش از اندازه با قلب خود بیگانه شده ایم که به معنای راستینِ واژه، بیگانگی با انسان بودن است. ما چنان در تلاشِ به دست آوردن فضای فردی، دیدگاه، ارزش و استانداردهای خود فرو رفته ایم که نمی توانیم در پیوندهایمان، بویژه در جایگاه یک هم روان و یا یک دوست، یکپارچه شویم. خود را در پوستمان منجمد کرده ایم و هَتا به اندازه ای که بشود به هم بپیوندیم، همچون سرشتِ تکه های یخ، پذیرای آب شدن نیستیم. به این پدیدۀ شگفت آورِ طبیعت چشم پوشیده ایم همزمان، تنهایی اِمان را فریاد می زنیم هنگامی که می دانیم برای بخشی از تمامیِ چیزی بودن به چه نیاز است—نرمِش ناپذیریم
هراسِ از دست دادن خودویژگی وآزادی اِمان ما را از پذیرشی بایسته برای ساختنِ یک دگرگونیِ آشکار در چگونگیِ اندیشه و زندگیمان باز می دارد. سرسختی ما را به گوشه گیریِ هرچه بیشتر رانده و دیوارهای پیرامونمان را بلندتر می کند. ناآگاهیم که هرچه بیشتر فلاکتِ این تنهایی درهستۀ ما ریشه بگیرد، با شتابِ بیشتری ما را به ویرانی می کشاند. سفارش کتاب
